به گزارش مشرق، فیلمسازی در سینما به همان اندازه که میتواند برای یک جوان جذاب باشد، به همان اندازه هم دشوار و پرمخاطره است. هر سال دهها جوان فیلمساز با امید ساخت اولین فیلم سینمایی خود از آموزشگاهها و دانشگاههای هنری فارغالتحصیل میشوند اما تنها بخش کوچکی از آنها میتوانند به آرزوهای خود جامهعمل بپوشانند و اولین فیلمشان را روی پرده سینماها ببرند و تازه این اول راه سخت فیلمسازی در سینمای ایران است. همیشه بزرگترین مشکل آنها پیدا کردن افرادی است که حاضر باشند روی ایده آنها سرمایهگذاری کنند. در این بین کار برای آنهایی که میخواهند خلاف جریان این روزهای سینما حرکت کنند و فیلمی خارج از چارچوب فیلمهای اجتماعی خارجی پسند جشنوارهای یا کمدیهای مبتذل گیشهای تولید کنند بسیار سختتر است. نه سرمایهگذاران خصوصی حاضر به تولید این نوع فیلمهای دغدغهمند هستند و نه نهادها و سازمانهای دولتی و حاکمیتی اهمیتی به رشد فیلمسازان جوان و میدان دادن به آنها میدهند. این موضوع حتی در مورد فیلمسازان جوان و مستعدی که پیش از این آزمون خود را پس دادهاند نیز صادق است. با تعدادی از این فیلمسازان جوان در مورد مشکلاتی که بر سر راهشان وجود دارد صحبت کردهایم و پای درددلشان نشستهایم که ماحصل آن را در ادامه میخوانید.
محمدباقر مفیدیکیا، کارگردان «لکه»:
تا جایی که بتوانند سراغ جوانها نمیروند
پروژهای که من اکنون در دست دارم شرایط خاصی دارد و ممکن است از حیث محتوا با آثار دیگر فیلمسازان جوان تفاوت داشته باشد. موضوعی که من روی آن کار کردم یک سریال تلویزیونی عاشقانه در باب ترویج سبک زندگی انقلابی با چاشنی تحلیل سیاسی روز به نام «حسن یوسف» است که قطعا سرمایهگذاران خصوصی پای آن نمیآیند چون هم فرمش بهگونهای است که فقط در تلویزیون قابلیت پخش دارد و نه شبکه نمایش خانگی و هم اینکه رویکردی دارد که برای سرمایهگذاران بخش خصوصی جذاب نیست. ولی بهطور کلی آنچه من از سازمانهایی که امکانات و بودجه دراختیارشان هست در رابطه با کار با جوانها دیدم، این است که متاسفانه حفظ موقعیت و اعتبار برای مدیران این نهادها از هرچیزی مهمتر است. این مدیران با این توجیه که حفظ این سنگر به من امر شده است و من نباید آن را به اغیار و نا اهلان تسلیم کنم، از هرگونه اقدامی که موقعیتشان را به خطر میاندازد دوری میکنند.
یکی از این اقدامات خطرناک برای مدیران مذکور، کار کردن با جوانهایی است که همکاری با آنها ریسک دارد و چون تشخیص نفع و ضرر کار کردن با جوانها اغلب برایشان غیرقابل سنجش است، ترجیح میدهند صورت مساله را پاک کنند و به هر بهانهای آنها را تا جایی که میشود از عرصه تولید دور نگه دارند. این مدیران ترجیح میدهند با افراد اسم و رسمدار کار کنند تا ضرری متوجه آنها نشود. اگر هم در مواردی استثنا با جوانی که همه جوره به شرط و شروط مدیران تن بدهد کار کنند باز یک بازی دو سر برد برای خود طرحریزی کردهاند. اگر فیلم موفق شد که میگویند ما بودیم که از جوانها حمایت کردیم ولی اگر موفق نشد میگویند ما خواستیم از یک کارگردان جوان حمایت کنیم و میبینید که او استحقاق آن را نداشت؛ پس چارهای جز کار کردن با فیلمسازان صاحب نام نیست. در حقیقت آنها مشکلِ عدم تشخیص و ناتوانی خود در هدایت و حمایت بهینه از استعدادهای جوان را به این شکل پنهان میکنند. چه آنکه اگر افراد باسواد و باتجربهای بودند قطعا میتوانستند دوغ را از دوشاب تشخیص دهند و روی جوانهای مستعد با پذیرش ریسکهای معمول سینما سرمایهگذاری کنند. کسی که دُرّشناس است قطعا میتواند جوانهای مستعد را شناسایی کند و در کارنامه عملکردش حداقل همکاری با چند هنرمند جوان هم دیده میشود.
یک زمانی وقتی کسی به نام شهیدآوینی در جایگاه و مسئولیتی هرچند کوچک قرار گرفت، هم توانست نیرو تربیت کند و هم توانست آثار خوب تولید کند و تا حد جریانسازی، منشأ اثر باشد. شهیدآوینی استعداد هنری و تعهد را در وجود افراد تشخیص میداد و از کسی که در عروسیها ارگ مینواخت، یک آهنگساز خوب برای روایت فتح تربیت میکرد. شهیدآوینی به خاطر دانش و تجربه و سیر آفاق و انفسی که داشت به این توانایی دست یافته بود. با چنین معیاری در مدیریت فرهنگی واقعا از مدیران تازه بهدوران رسیده فرهنگی چه انتظاری میتوان داشت؟! متاسفانه اغلب دور، دست کوتولهها میافتد چراکه ملاک مدیران بالادستی برای انتخاب مدیر فرهنگی خوب این است که خوب چشم بگوید و مثل تراکتور عمل کند و با چرب زبانی بتواند از همان بالادست بودجه بکَنَد و در جهت تولید آثار دهان پرکن برای مجموعه متبوع خود کسب افتخار آماری کند. مدیرانی که حفظ موقعیت خود را به حفظ ارزشهای جامعه گره زدهاند و با این توجیه حاضر به هیچ نوع هزینه دادن از اعتبار و آبروی خویش برای حفظ همان ارزشها نیستند و از روی ضعف در تشخیص بهشدت از کار با استعدادهای نو میترسند.
علی ملاقلیپور، کارگردان «قندون جهیزیه»:
میگویند کمدی جنسی بساز و عطاران بازیگرش باشد
من مدتهاست که فیلمنامهای به نام «زنگبار» را که یک کمدی موقعیت است در دست دارم ولی هنوز نتوانستهام برای آن سرمایهگذاری پیدا کنم. در بخش خصوصی به من میگویند، فیلمی که میخواهی بسازی باید شوخیهای جنسی داشته باشد و بازیگر اصلیاش رضا عطاران باشد تا ما در این فیلم سرمایهگذاری کنیم. برخی سرمایهگذارها هم میگویند به ما چک تضمینی بدهید که فیلم میفروشد تا برای فیلم شما سرمایهگذاری کنیم. با این وضعیت که نمیشود در بخش خصوصی کار کرد. فیلم من کمدی است ولی نمیخواهم کمدی جنسی بسازم. سرمایهگذارهای غیرخصوصی نیز کاملا رانتی عمل میکنند. سازمان رسانهای اوج و حوزه هنری هم با افراد خاصی کار میکنند. رضوی، دهنمکی و ملکان افرادی هستند که فقط به آنها پروژه میدهند. در این شرایط که نمیشود فیلم ساخت.
من به اوج و حوزه هنری سه فیلمنامه دادهام ولی هربار جواب رد شنیدهام. هیچوقت هم برای انجام کاری پا پیش نگذاشتهاند. نمیدانم اگر نمیخواهند با ما کار کنند، میخواهند روی چه کسانی سرمایهگذاری کنند؟ گویا این سازمانها هیچ برنامه مشخصی برای کار کردن با نسل جوان فیلمسازان ندارند. بروید از دیگر جوانهای فیلمساز هم سوال کنید، در این سالها چه پروژهای را با یک کارگردان جوان پیش بردهاند؟ من طرح کمدی نوشتم، طرح کودک نوشتم، طرح اجتماعی نوشتم، حتی طرح دو سریال را هم نوشتم. مگر یک نفر چند اثر میتواند بنویسد؟ در همه این طرحها و فیلمنامهها هم نویسندگان دیگری همکار و همراهم بودند تا نگویند ما با نوع نوشتن تو مشکل داریم. به غیر از فیلمنامه «زنگبار» که طرح اولیهاش برای امین نوروزی است، طرحی برای سینمای کودک نوشته بودم به نام «مرغ هفتتیرکش» و یک طرح اجتماعی به نام «گاو بازی» که در مورد کار، اعتیاد، تعطیلی کارخانهها و دیگر مسائل روز است. اما این نهادها و سازمانها تمایلی برای همکاری با جوانان ندارند.
امیرعباس ربیعی، کارگردان «ولد»:
مدیرانی که ادعای انقلابی بودن دارند واقعا انقلابی عمل کنند
تقریبا چهار سال پیش من یک کار سینمایی نوشتم و به حوزه هنری ارائه کردم که از تولید آن استقبال کردند اما اکنون پس از چهار سال هنوز به جایی نرسیدهایم. بعد از آن هم سه فیلمنامه سینمایی نوشتم اما هنوز اتفاقی نیفتاده است. فیلمنامههایی که ما مینویسیم تکلیفش معلوم است. بخش خصوصی قطعا حاضر به سرمایهگذاری روی این مضامین و موضوعات نیست. سرمایهگذاران خصوصی ترجیح میدهند به سمت آثار کمدی بروند که گیشه تضمین شده دارند. از طرف دیگر نهادها و سازمانها نیز با ما همکاری نمیکنند و زیر بار متنهایی که ما مینویسیم نمیروند. اغلب آن چیزی که مدنظر آنهاست، یک فیلم سینمایی اجتماعی خنثی است. ما فیلمنامههایی مینویسیم که درباره دغدغه اجتماعی مردم و مسائل سیاسی امروز و گذشته ایران است و نهادها حاضر به سرمایهگذاری روی آن نیستند. قبل از اینکه ما بخواهیم وارد تولید شویم، نهادها بهخاطر مضامینی که در فیلمنامه ما وجود دارد خیلی از آن استقبال میکنند اما بعد از آن ملاحظاتی دارند که موجب توقف تولید میشود.
همین ملاحظات باعث شد که فیلمنامه ما در حوزه هنری وارد فاز تولید نشود. با اینکه پیشتولید فیلم نیز آغاز شد و عوامل آمدند و تمرینها و دورخوانی انجام شد اما به بهانههایی تولید متوقف شد. قصه فیلم من در مورد وحدت شیعه و سنی بود که در سیستانوبلوچستان روایت میشد و به نظرم به دلیل انتخاب همین قصه، مدیران حاضر نشدند که برای تولیدش ریسک کنند. آنقدر مشاورههای منفی با مدیران سازمانها و نهادها انجام میشود که آنها از کار انصراف میدهند. کافی است کارنامه این مدیران را بررسی کنید تا ببینید پر از کارهای خنثی است که موضوعش به کسی بر نمیخورد. مدیران نمیتوانند فیلمنامه را رد کنند و میگویند این اثر هم حرف ماست و هم حرف انقلاب و مردم اما شجاعت تولید آن را ندارند. مدیران به جای اینکه از هنرمندانی که تحتنظر خودشان کار را پیش بردهاند حمایت کنند، با اولین انتقاد و مخالفت یا احتمال موضعگیری شخصی یا نهادی علیهشان او را تنها میگذارند.
فیلمنامه من را حوزه هنری از همان اول خرید و این باعث ایجاد معضل بزرگی برای من شده است. نه حوزه هنری حاضر به ساخت آن است و نه میتوانم آن را آزاد کنم و به دیگران برای ساخت بدهم. نتیجهاش این میشود که فیلمنامه من به همان کشویی میرود که چندین فیلمنامه دیگر از هنرمندان آرشیو شده است. تنها راهکاری که برای حل مشکلات فیلمسازان جوان انقلابی وجود دارد، این است که مدیران نهادهایی که ادعای انقلابی بودن دارند، واقعا انقلابی عمل کنند. حوزه هنری یا سازمان رسانهای اوج یا نهادهای دیگر در این زمینه، فلسفه به وجود آمدنشان حمایت از آثار انقلابی است. هنر انقلاب، هنری است که درد مردم را بگوید. من بهعنوان هنرمند باید حرفهای مردم را در آثارم منعکس کنم اما برخی مسئولان تاب شنیدن این حرفها را ندارند. مدیران فرهنگی باید از بدنه انقلابی مردم انتخاب شوند تا بتوانند حرف مردم را بشنوند. با همین نوع مدیریت است که سینمای ما به سمت فیلمهای اجتماعی خنثی فیلمسازان انقلابی و فیلمهای اجتماعی تلخ خارجیپسند فیلمسازان غیرانقلابی میرود. متاسفانه در این فضا و شرایط نمیتوان فیلمهایی ساخت که درد مردم را بگوید و نگاه امیدوارانهای به آینده داشته باشد.
*فرهیختگان